منطق، آمار و میانبرهای ذهنی از مهم ترین کاندیداهایی هستند که در طول تاریخ فلسفه ذهن، برای توضیح رفتارهای انسانی پیشنهاد شده اند.

در ابتدا تصور میشد منطق رکن اصلی تفکر انسان است و استدلالات و تفاسیر مغزدر حالت ایده آل از قوانین قطعی منطقی پیروی می کنند. مدل های مغزی که منطق را پایه قرار می دهند، بر این باورند که توانایی شناختی ما به این بستگی دارد که تا چه حد میتوانیم استنتاج(استدلال کل به جزء) کنیم یا بین باورهایمان انسجام وجود دارد.

با ظهور نظریه احتمالات در قرن 17، قطعیت منطق به چالش کشیده شد و عدم قطعیت در رفتار انسانی مورد توجه قرار گرفت. بر اساس این نظریه، مغز بطور شهودی یک آماردان است و از استقرا(استدلال جز به کل) استفاده می کند، یعنی بر اساس نمونه هایی که در زندگی واقعی می بیند، به قوانین کلی ای باور پیدا می کند. اما از آنجا که این نمونه ها خالی از اشکال نیستند، تمصمیاتی که از آنها منتج میشود نوعی ریسک به همراه دارد و مانند استنتاج به ما قطعیت نمی دهد.

در قرن 20 ام، میانبرهای ذهنی به میدان آمدند. زیست شناسان متوجه شدند که حیوانات برای انتخاب جفت، غذا یا مکان لانه هایشان از یکسری قوانین سرانگشتی یا نانوشته استفاده می کنند. روانشناسان گشتالتی هم متوجه شدند انسان ها در برخورد با تصاویر، آن ها را بر اساس قواعد نانوشته ای دسته بندی می کنند. از آنجا که بشر از ابتدا با محدودیت زمانی، و فکری و عدم قطعیت مواجه بوده است، مغز ما به مرور قواعدی ساده برای حل مشکلات تشکیل داده است.

این اصول و قواعد مقتصدانه هستند، یعنی صرفا بخش مشخصی از اطلاعات را مورد استفاده قرار می دهند. برخلاف مدلهای پیچیده آماری، این میانبرها به دنبال جواب راضی کننده هستند، نه بهترین جواب ممکن.

ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا بجای بهترین جواب ممکن، باید به جواب راضی کننده قانع شویم؟ یک مشکل مدلهای منطقی و آماری این است که محدودیت مغز و شرایط انسانی را در نظر نمی گیرند. در بسیاری از موقعیت های زندگی، ما وقت و انرژی و توانایی پردازشی نا محدود نداریم تا ببینیم بهترین گزینه ممکن کدام است. فرض کنید گرسنه اید و میخواهید برای ناهار در رستورانی پیتزا بخورید. اگر بخواهید تمامی هزاران رستوران شهر را بررسی کنید تا بهترین پیتزا را پیدا کنید ممکن است روزها طول بکشد! اما اگر بر یک میانبر ذهنی اکتفا کنید و مثلا به رستورانی بروید که چند وقت پیش اسمش را در تبلیغاتی شنیده بودید، ممکن است بهترین پیتزای ممکن را نخورید اما حداقل به احتمال زیاد سیر می شوید. ممکن است از این مثال به این نتیجه برسیم که میانبرها فقط در محدودیت های زمانی و اطلاعاتی کابردی هستند و در شرایط ایده آل، مدلهای پیچیده آماری بهترین جواب را پیدا میکنند. اما اینگونه نیست. فرض کنید بخواهید تصمیم پیچیده ای مانند انتخاب مسیر شغلی بگیرید. «بهترین شغل ممکن» برای شما آنقدر از متغیرهای پیچیده و متعددی تاثیر می پذیرد که اصلا ممکن است از اساس «بهترین» جواب برای چنین مسئله ای وجود نداشته باشد که مدلهای پیچیده بخواهند آن را پیدا کنند.

البته این میانبرها خالی از اشکال نیستند. استفاده نادرست از میانبرها میتواند باعث ایجاد سوگیری و خطاهای شناختی شود. مثلا، یک میانبر ذهنی رایج، دسترس پذیری نام دارد. مغز ما در طی زمان یادگرفته است که هرچقدر یک پدیده فراوان تر باشد، مثالهای آن پدیده راحت تر در ذهنمان می آید. مثلا اگر از من پرسیده شود بیشتر خودروهای ایران سفید هستند یا رنگی؟ بر اساس این میانبر، من میگویم سفید چون نمونه خودروهای سفید به راحتی به ذهنم میرسند اما برای به یادآوردن خودروهای رنگی باید بیشتر فکر کنم. در این مورد، این میانبر پاسخ درست را به ما میدهد. واقعا 60 درصد ماشینها در ایران سفید هستند! اما این میانبر همیشه جواب درست نمیدهد. مثلا اکثر مردم فکر میکنند احتمال حمله کوسه از سگ بیشتر است چون نمونه های حمله کوسه راحت تربه فکرشان می آید. اما در اینجا این راحتی بخاطر فراوانی بیشتر حمله کوسه نیست، بلکه بخاطر این است که حمله های کوسه بیشتر در اخبار بازتاب پیدا میکنند و بنظر فراوان تر می آیند.

نکته مهم این است که ما میانبرهای ذهنی مختلفی داریم و هرکدام از آنها باید در موقعیت متناسب خود استفاده شوند. محققان علوم رفتاری در تلاشند تا در درجه اول این میانبر ها را تعریف کنند. در درجه دوم مشخص کنند چه ویژگی های محیطی ای باعث میشوند استفاده از یک میانبر خاص موفقیت آمیز باشد. به توانایی استفاده متناسب میانبرها در موقعیت، عقلانیت زیست محیطی گفته می شود. و در نهایت، با استفاده دانش ناشی از این دو مرحله، میتوان میانبرهایی ساخت که در پزشکی، حقوق یا سیاست به ما در تصمیم گیری کمک کنند.


برای آشنایی بیشتر با میانبرها و نحوۀ استفاده از آن‌ها در زندگی روزمره، می‌توانید به راهنمای "جعبه‌ابزار تصمیم‌گیری" مراجعه کنید.

منبع:

Gigerenzer, G. (2008). Why heuristics work. Perspectives on psychological science, 3(1), 20-29.