ACC و خودجهتمندی / خودپذیری
از میان سه نوع هزینه روانشناختی مرتبط با سرمایهداری شرکتی آمریکایی (ACC) که در این بحث به آنها پرداخته میشود، شاید این مورد آخر یعنی آسیب به احساسات مربوط به خودپنداره، در نگاه اول، از همه غافلگیرکنندهتر و حتی بحثبرانگیزتر بهنظر برسد.
در حالی که ایدئولوژی ACC بهندرت ادعایی دربارهی تقویت دلسوزی نسبت به دیگران یا جهان پیرامون دارد، اغلب چنین مطرح میشود که این نظام اقتصادی برای تقویت احساسات مرتبط با خونداره، عزتنفس، و آزادی فردی بهترین است. اما شواهدی وجود دارد که نشان میدهد خودپندارهی مثبت و آزادی شخصی، برخلاف این ادعا، در بستر ACC اغلب تضعیف میشوند.
چون دینامیکهای این حوزه کمی متفاوتاند، به هرکدام جداگانه میپردازیم:
عزتنفس. همانطور که پیشتر توضیح داده شد، موفقیت ACC به این بستگی دارد که افراد «ایدئولوژی آن را بپذیرند». این نظام نیاز دارد که افراد باور داشته باشند ارزش نسبی آنها با میزان ثروت و قدرت مصرفشان سنجیده میشود. چرا؟ چون چنین باوری باعث میشود مردم با جدیت بیشتری کار کنند تا پول بیشتری درآورند، پولی که صرف خرید کالا و خدمات میشود، و در نتیجه:
- سود برای شرکتها ایجاد میکند،
- منبع مالیاتی برای دولتها فراهم میآورد،
- و اشتغال برای شهروندان فراهم میسازد.
این معادلهی بین ارزش شخصی و موفقیت مالی در سطوح مختلف ACC دیده میشود:
- برای فرد: ارزش فرد با داراییهای مالی، حساب بانکی، پورتفولیوی سهام، و کیفیت و کمیت اموال سنجیده میشود.
- برای شرکتها: ارزش با سودهای فصلی و قیمت سهام مشخص میشود.
- برای کشورها: اعتبار و قدرت آنها با رشد سرانهی تولید ناخالص داخلی (GNP) سنجیده میشود.
در چارچوب مدلهای دایرهای ارزشها (circumplex models)، موفقیت مالی یکی از ابزارهای اصلی برای نشاندادن ارزش و عزتنفس در ACC است.
این وابستگی شدید عزتنفس به معیارهای اقتصادی و ظاهری میتواند:
- عزتنفس را شکننده کند، چون پیوسته نیاز به تأیید بیرونی دارد.
- پذیرش خود و احساس کفایت را فقط در صورت رسیدن به موفقیتهای اقتصادی ممکن کند.
- آزادی روانی را محدود کند، زیرا افراد از ترس «بیارزش شدن» باید پیوسته در رقابت باقی بمانند.
یکی از نهادهایی که اغلب این بخش از ایدئولوژی ACC را تقویت میکند، رسانهها هستند که در این نظام تقریباً به طور کامل در مالکیت شرکتهای سودمحور قرار دارند. شرکتهای رسانهای با نمایش مکرر افراد ثروتمند در حوزههای تجارت، ورزش و سرگرمی بهعنوان الگوهای «موفقیت»، این باور را تقویت میکنند که «ثروت = موفقیت». پیامهای تبلیغاتی به طور ضمنی میگویند: «شخصیت جذاب، خوشحال، موفق و خواستنیِ آگهی ما این محصول را دارد؛ اگر میخواهی مثل او باشی، تو هم باید این محصول را بخری.»
همانطور که این مثالها نشان میدهند، عزتنفس و احساس ارزشمندی در نظام ACC از دو سازوکار روانشناختی آشنا ناشی میشود: ایجاد شکاف (discrepancy creation) و مقایسهی اجتماعیِ صعودی (upward social comparison). به بیان ساده، ACC افراد یا وضعیتهایی مانند ثروت را بهعنوان ایدهآلهایی معرفی میکند که افراد باید خود را با آنها مقایسه کنند. همانطور که پژوهشها نشان دادهاند، چنین مقایسههایی دو پیامد دارند:
الف) افراد احساس نارضایتی و بیارزشی میکنند
ب) برای کاهش این احساسات ناخوشایند، انگیزه مییابند تا در فعالیتهایی مانند کار بیش از حد، خرید کردن، یا سرمایهگذاری شرکت کنند (Carver & Scheier, 1981؛ Higgins, 1987؛ Suls & Wills, 1991).
در نتیجه، افراد به مشارکت در نهادها و ایدئولوژیهای ACC ترغیب میشوند و به تداوم این نظام کمک میکنند.
با این حال، این فرایند روانشناختی هزینهبر است، چرا که بر پایهی ایجاد احساس ناامنی و نارضایتی، یعنی افزایش آگاهی فرد نسبت به فاصلهاش با ایدهآلهای نظام ACC، عمل میکند. پژوهشها نشان میدهند که مواجهه با چنین پیامهای تبلیغاتی در مورد موفقیت مالی میتواند ارزیابی فرد از خودش را تضعیف کند (Gulas & McKeage, 2000).
در واقع، بسیاری از بازاریابان بهطور آگاهانه از این شکافها بهرهبرداری میکنند. شهروندان دائماً در معرض پیامهایی هستند که یک الگوی شناختی مشابه دارند: «تو این محصول را نداری، پس چیزی کم داری.»
یکی دیگر از مشکلات مربوط به احساس ارزشمندی در ACC این است که افرادی که ایدئولوژیهای این نظام را درونی میکنند، اغلب خود را گرفتار چرخهای خستهکننده و بیثمر مییابند. چند دلیل برای شکلگیری این پویایی وجود دارد:
نخست اینکه، همانطور که اقتصاددانان و دیگر پژوهشگران اشاره کردهاند (van Praag, 1993)، رضایت از وضعیت مالی بیش از آنکه به میزان واقعی درآمد فرد بستگی داشته باشد، به جایگاه نسبی او در مقایسه با دیگران وابسته است. به عبارت دیگر، اگر فردی موفق شود حقوق خود را افزایش دهد، اما سایر افراد در گروه مقایسهاش نیز همین کار را انجام دهند، احتمال کمی وجود دارد که او احساس خوشبختی یا ارزشمندی بیشتری داشته باشد. پژوهشها نیز این مسئله را هم در سطح فردی و هم ملی تأیید کردهاند (مثلاً Stutzer, 2004).
دومین دلیل اینکه مقایسههای اجتماعی در نظام ACC پایانی ندارند، این است که ابزارهای دستیابی به «ایدهآلها» دائماً در حال تغییر هستند. محصولات جدیدی وارد بازار میشوند و بهعنوان خواستنیتر تبلیغ میشوند. این تغییرات برای رشد مداوم اقتصادی در ACC ضروریاند، اما پیامد آن این است که حتی زمانی که فردی با خرید یک محصول، فاصلهی خود با یک ایدهآل را کم میکند، بلافاصله با محصولی جدید مواجه میشود که بهعنوان سطحی بالاتر از مطلوبیت معرفی میشود (مثلاً مدل جدید یک خودرو، یا نسخهی بهروز یک نرمافزار).
سومین دلیل که نشان میدهد این نظام مقایسه هزینههای روانی سنگینی دارد، این است که دستیابی به موفقیت بر اساس استانداردهای ACC تنها برای گروه اندکی از افراد ممکن است. به دلیل ماهیت سلسلهمراتبی و عمودی این نظام و ذهنیت «برنده همه چیز را میبرد» (Frank & Cook, 1995)، تنها درصد اندکی از مردم میتوانند در این چارچوب موفق تلقی شوند. برای نمونه، پژوهشهای Nickerson، Schwarz، Diener و Kahneman (2003) نشان دادهاند که اثرات منفی مادیگرایی بر رضایت از زندگی تا زمانی که درآمد فرد به حدود ۲۹۰ هزار دلار در سال برسد، قابل توجه است، اما پس از آن، ارتباط میان مادیگرایی و رضایت تقریباً از بین میرود. با توجه به اینکه تنها درصد اندکی از مردم آمریکا چنین درآمدی دارند، این یافتهها نشان میدهد که اکثریت افرادی که ارزشهای ACC را پذیرفتهاند، احتمالاً احساس نارضایتی خواهند داشت. این وضعیت در سطح جهانی احتمالاً شدیدتر است، زیرا ایالات متحده یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان محسوب میشود.
همانطور که توضیح دادهایم، عملکرد روان و بدون مشکل نظام ACC نیازمند این است که افراد باور کنند ارزشمندتر هستند تا زمانی که حقوق بالاتر دریافت کنند، در مشاغل با جایگاه بالاتر باشند، و محصولات و خدمات خاصی را مصرف کنند.
علاوه بر مسائلی که پیشتر دربارهی مقایسه اجتماعی و تفاوتها بررسی شد، چنین تحلیلی نشان میدهد که ایدئولوژی ACC نوع خاصی از عزتنفس را تشویق میکند که پژوهشگران آن را «آسیبپذیر» یا «وابسته به شرایط» نامیدهاند (دسی و ریان، ۱۹۹۵؛ کراکر، ۲۰۰۲؛ کرنیس، ۲۰۰۳).
یعنی حتی افراد بسیار شایسته که خودشان را با عزتنفس بالا ارزیابی میکنند، گاهی دارای احساس ارزشمندی شکننده و ناپایداری هستند که بسیار وابسته به تحسین و شرایط بیرونی است.
ما حدس میزنیم که ACC از ایجاد شرایطی سود میبرد که باعث میشود افراد ارزش خود را به نظرات دیگران گره بزنند.
زیرا افرادی که ایدئولوژی ACC را درونی میکنند، احتمالاً نوسانات زیادی در ارزیابیهای خود دارند (کرنیس، ۲۰۰۳) و گاهی ممکن است تلاش کنند با حواسپرتیهایی مانند اعتیاد به کار و خرید درمانی، خودشان را از احساسات منفی منحرف کنند.
خودمختاری. درست مانند عزت نفس، برخی ممکن است از این ایده که ACC میتواند خودمختاری را محدود کند، شگفتزده شوند؛ چراکه ایدئولوژی و نهادهای ACC معمولاً بر این نکته تأکید دارند که بازار "آزاد" نهتنها با آزادی انسانها سازگار است، بلکه برای تحقق آن ضروری است (لاک، 1990؛ رایت، 2005).
با این حال، همانطور که در مدل ارزش های شوارتز دیده شد، ارزشهایی همچون قدرت و موفقیت معمولاً در برابر اهدافی مانند "آزادی" و "انتخاب اهداف شخصی" قرار میگیرند. بهطور مشابه، گروزه و همکاران (2005) نیز تضادهایی میان آرمانهای موفقیت مالی از یک سو و احساس آزادی و توانایی در انتخاب فعالیتها از سوی دیگر را نشان دادند.
همانطور که در مورد سایر ارزشها و آرمانها نشان دادهایم، این تضاد میان ارزشهایی که برای عملکرد روانِ ACC ضروری هستند و میل به آزادی، به اشکال مختلفی بروز پیدا میکند. به بیان دیگر، این ایده که الزامات ACC اغلب با خودمختاری و آزادی افراد در تضاد قرار میگیرند، هم در ادبیات روانشناختیِ رو به رشد و هم در بررسی طیفی از رویههای رایج در سازمانهای اقتصادی سرمایهداری قابل مشاهده است.
در ادامه، ما به دو نمونه از چگونگی تضاد ACC با آزادی خواهیم پرداخت:
1. تنظیم کنترلشده و غیرخودمختار باورهای ایدئولوژیک ACC:
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، جهانبینی ACC بر پایه مجموعهای خاص از باورها بنا شده است، و این نظام اقتصادی برای عملکرد بهینه نیاز دارد که افراد این باورها را بپذیرند و مطابق آن عمل کنند. با این حال، پژوهشهای تجربی در مورد سه عنصر اصلی ایدئولوژی ACC نشان میدهند که این باورها اغلب به دلایل کنترلشده تنظیم میشوند، نه به دلایل خودمختار و درونیشدهتر. به عبارت دیگر، افراد معمولاً در پذیرش آزادانه برخی از باورهای کلیدی ایدئولوژی سرمایهداری با دشواری مواجهاند، و این پذیرش بیشتر تحت فشارهای بیرونی و نه از روی انتخاب و باور شخصی انجام میشود.
برای پشتیبانی از این ادعا، به نظریه خودتعیینگری (Self-Determination Theory) ارجاع داده میشود (شکل 1)(رایان، 1995؛ رایان و دسی، 2000). این نظریه نشان میدهد که انسانها گاهی رفتارهایشان را به دلایل خودمختار (مانند علاقه شخصی یا باور درونی) تنظیم میکنند، و گاهی به دلایل کنترلشده و غیرخودمختار، مانند احساس گناه، اضطراب، اجبار بیرونی یا وعده پاداش.
شکل1. نظریۀ خود تعیینگری
مطالعات مختلف نشان دادهاند که افرادی که دلایل خودمختارانهتری برای رفتارهایشان دارند، از سلامت روانی بیشتر و عملکرد بهتری برخوردارند نسبت به کسانی که رفتارهایشان با سبک تنظیمی کنترلشده پیش میرود.
همانطور که در ادامه خواهیم دید، باورهای اصلی ACC معمولاً بهخوبی درونی نمیشوند، بلکه بیشتر به دلایل غیرخودمختار تنظیم میشوند.
الف. نخستین باور کلیدی ACC: ارزشگذاری بر اهداف مادیگرایانه. یکی از باورهای اساسی مورد نیاز برای عملکرد ACC، اهمیت دادن به پیگیری اهداف مادی است. تحقیقات نشان دادهاند که اهداف مادی و بیرونی معمولاً به دلایل کنترلشده و کمتر خودمختار دنبال میشوند (شلدون و کسر، 1995، 1998، 2001؛ کارور و برد، 1998؛ شلدون، رایان، دسی و کسر، 2004). مطالعهای از سریواستاوا، لاک و بورتول (2001) بر روی دانشجویان کسبوکار و کارآفرینان نتایج مشابهی نشان داد: آنها دریافتند که اهداف مادیگرایانه بهطور مثبت با انگیزههایی مثل غلبه بر شکبهنفس و خوب جلوهکردن در مقایسههای اجتماعی مرتبط هستند—که در چارچوب نظریه خودتعیینگری، نوعی تنظیم درونیشده اما کنترلشده تلقی میشود (introjected regulation)، که همچنان نوعی انگیزهی غیرخودمختار است (رایان، 1995).
ب. باور دوم: مزایای رقابت. دومین باور مهم و شاخص در نظام ACC به مزایای رقابت مربوط میشود، که تریاندیس (1995) آن را باورهای «فردگرایانه عمودی» مینامد. همانطور که پیشتر گفتیم، ایدهای که بر اساس آن افراد باید در پی منافع شخصی خود با یکدیگر رقابت کنند، در مرکز ایدئولوژی ACC قرار دارد. با این حال، پژوهشهای اخیر نشان میدهند که این نوع باورها بهخوبی درونیسازی نشدهاند. در مطالعهای که بر روی افراد از ایالات متحده، کره جنوبی، روسیه و ترکیه انجام شد، چیرکوف، رایان، کیم و کاپلان (2003) دریافتند که شرکتکنندگان بهویژه در موارد زیر بیشتر دلایل کنترلشده و غیرخودمختار ارائه میدادند:
- باور به اینکه «کار کردن در شرایط رقابتی» مهم است
- بیان ایدهای مانند «رقابت قانون طبیعت است»
- یا این عقیده که «بدون رقابت، داشتن یک جامعه خوب ممکن نیست»
این نتایج نشان میدهند که نوع رقابتی که در ACC رایج است، بهراحتی با روان انسان سازگار نمیشود، بلکه بیشتر با احساس اجبار و فشار همراه است تا با اراده آزاد و آزادی عمل.
پ.باور سوم: هنجار منفعتطلبی شخصی. سومین باوری که اغلب بهدرستی درونی نمیشود، چیزی است که میلر (1999) آن را «هنجار منفعتطلبی شخصی» نامیده است. همانطور که پیشتر توضیح داده شد، یکی از اصول اساسی ACC این است که عمل کردن بر اساس منافع شخصی، بدون توجه چندانی به دیگران، نه تنها طبیعی، بلکه مطلوب است. اما میلر و همکارانش نشان دادهاند که این هنجار منفعتطلبی اغلب باعث میشود افراد در موقعیتهایی که در حالت عادی مایلند رفتاری نوعدوستانه داشته باشند، احساس فشار و اجبار برای پیروی از هنجار داشته باشند.
این فشار معمولاً از نگرانی ناشی میشود که دیگران آنها را به خاطر رفتارهای نوعدوستانه، «عجیب» یا «غیرمعمول» تلقی کنند یا آنها را سرزنش کنند. از نگاه نظریه خودتعیینگری، این نوع انگیزهها کنترلشده و غیرخودمختار محسوب میشوند، نه انتخابی آزادانه یا ناشی از ارزشهای درونیشده.
بطور کلی، شواهد نشان میدهند که سه باور مرکزی در نظام ACC — یعنی مادیگرایی، رقابت، و منفعتطلبی شخصی — برای بیشتر افراد بهعنوان انتخابهایی آزادانه تجربه نمیشوند. برعکس، این باورها اغلب با احساس فشار، اجبار و کنترل همراهاند.
بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که ایدئولوژی ACC ممکن است با یکی از نیازهای روانشناختی اساسی انسان — یعنی خودمختاری — در تضاد باشد، زیرا بسیاری از افراد در پذیرش کامل و صمیمانه اهداف، باورها و هنجارهای این نظام دچار مشکلاند.
2. گزینههای خرد فراوان، گزینههای کلان اندک
مرور سریعی بر قفسههای یک فروشگاه مواد غذایی، چرخاندن کانالهای تلویزیون، یا تایپ یک واژه در موتور جستجو کافیست تا روشن شود که در نظام سرمایهداری مصرفمحور (ACC)، افراد با سیلی از انتخابها روبهرو هستند. در کجا غیر از این نظام میتوان دهها نوع خمیر دندان با ترکیبات، طعمها و رنگهای گوناگون پیدا کرد؟
از نگاه ACC، این تنوع عظیم یک موفقیت است: به افراد اجازه میدهد تا منافع شخصیشان را دنبال کنند (مثلاً انتخاب بین خمیردندان طعم نعنا که از جرم دندان پیشگیری می کند یا خمیردندان سفید کننده با طعم توتفرنگی) و همچنین رقابت میان تولیدکنندگان را به نمایش میگذارد. با این حال، پژوهشهایی مانند آنچه بری شوارتز (2004) و دیگران (آینگر و لِپر، 2000) ارائه دادهاند، نشان میدهد که این حجم گسترده از انتخابها اغلب افراد را دچار آشفتگی، ناتوانی در انتخاب، و اضطراب میکند.در ACC، افراد تشویق میشوند که به سبک تصمیمگیری «حداکثرگرایانه» روی آورند، یعنی اینکه مدام نگران این باشند که آیا بهترین انتخاب را کردهاند یا نه. این سبک تصمیمگیری، پیامدهایی منفی دارد: کاهش رضایت از زندگی، افزایش پشیمانی و حتی افسردگی (Schwartz et al., 2002).
با اینکه این نقد را میپذیریم، معتقدیم نکتهی عمیقتری وجود دارد: انتخابهای ارائهشده در ACC، عمدتاً انتخابهای خرد و سطحی هستند که فقدان انتخابهای کلان و معنادار را پنهان میکنند.
دو ویژگی اصلی ACC که مانع وجود گزینههای کلان میشوند:
الف. سیاستهای دولتی مبتنی بر خصوصیسازی:
در ACC، دولتها معمولاً از خصوصیسازی حمایت میکنند تا سودآوری شرکتها افزایش یابد. نتیجه این است که خدمات عمومی که میتوانند نوع متفاوتی از کالا یا خدمت ارائه دهند، ناپدید میشوند.
مثلاً:
- مردم هزاران گزینه برای انتخاب رنگ و مدل ماشین دارند (گزینهی خرد)
- اما ممکن است اصلاً به حملونقل عمومی مناسب (گزینهی کلان) دسترسی نداشته باشند.
همچنین، وقتی دولت بودجهی خود را از خدمات عمومی مانند آموزش، تلویزیون عمومی و خدمات اجتماعی کم میکند، شرکتهای خصوصی با «کمک مالی» وارد میشوند؛ اما این کمکها در قبال تبلیغات گسترده صورت میگیرد.
یعنی افراد هزاران نوع آگهی میبینند (گزینهی خرد)، ولی فرصت فرار از تبلیغات ندارند (نبود گزینهی کلان).
ب. تمرکز قدرت در دست شرکتهای بزرگ:
شرکتهای بزرگ بهطور میانگین موفقتر از شرکتهای کوچک هستند. بنابراین در نهایت، بخش اعظم بازار در اختیار تعداد اندکی از شرکتها قرار میگیرد و گزینههای کلان برای مصرفکنندگان بهشدت کاهش مییابد. بهعنوان مثال: بیش از ۸۰٪ رسانههای آمریکا در اختیار پنج شرکت است (McChesney, 1997)
نتیجه:
تمرکز سرمایه و منطق بازار باعث حذف رقبای کوچکتر و مستقلتر میشود، همانهایی که میتوانستند انتخابهای کلان و واقعیتری به مصرفکنندگان ارائه دهند.
در نتیجه، ACC جهانی از انتخابهای ظاهری میسازد، اما بسیاری از آنها صرفاً توهم انتخاباند؛ افراد ممکن است بین دهها نوع خمیر دندان، ماشین، لباس یا کانال تلویزیونی حق انتخاب داشته باشند، اما در نهایت، از نظر سبک زندگی، شیوه مصرف، و مسیرهای اجتماعی، آزادی انتخاب واقعی بسیار محدود است.
پیش از پایان این بخش، لازم است به یک نمونهی مفهومی اما بسیار مهم از محدود شدن گزینههای کلان در نظام سرمایهداری اشاره کنیم: مفهومی به نام TINA — مخفف: There Is No Alternative (هیچ جایگزینی وجود ندارد).
اما جایگزینی برای چه چیزی وجود ندارد؟ برای سرمایهداری. ادعاهایی مانند:
- «همین است که هست»
- «هیچ گزینهی بهتری نسبت به نظام فعلی وجود ندارد»
نشاندهندهی نفوذ گستردهی این نظام در ذهنهاست. این طرز فکراعث میشود مردم، از جمله اقتصاددانان و روانشناسان، از پرسشگری دربارهی این نظام باز بمانند؛ و همچنین جلوی جستجوی سبکهای زندگی متفاوت، غیررقابتی و کمتر مصرفمحور را میگیرد.
در نظام ACC، جهانی از گزینههای فراوان اما سطحی پیش روی ماست. از خمیر دندان گرفته تا برندهای لباس و فیلمهای هالیوودی. ظاهر انتخاب وجود دارد، اما در لایههای عمیقتر، گزینههای کلان، متنوع و معنادار بهتدریج حذف میشوند. حتی تخیل ما در مورد امکان داشتن دنیایی متفاوت، محدود شده است. وقتی «هیچ جایگزینی وجود ندارد» به باور غالب تبدیل شود، مهمترین گزینهی کلان، یعنی امکان انتخاب نظامی متفاوت، نیز از بین میرود.
سخن پایانی:
دو هدف اصلی این مقاله این بوده که:
(۱) نشان دهد سرمایهداری شرکتی آمریکایی (ACC) یک نظام اجتماعی پیچیده است که ارزش مطالعه توسط روانشناسان را دارد، و
(۲) بیان کند که هرچند این نظام توانسته ثروت زیادی تولید کند و شاید برخی از مشکلات بشر را کاهش دهد، اما هزینههایی نیز به همراه دارد.
ما نشان دادیم که یکی از راههای مفید برای درک این هزینهها، بررسی ارزشها و اهدافی است که به حفظ نهادها و ایدئولوژیهای این نظام کمک میکنند.
با استفاده از پژوهشهای میانفرهنگی دربارهی سازماندهی ارزشها و اهداف، ما اهدافی را شناسایی کردیم که بیشترین همخوانی را با ACC دارند (مثل منفعتطلبی شخصی، موفقیت مالی، و رقابت)
و سپس پژوهشهای مختلفی را بررسی کردیم که نشان میدهند این اهداف با چیزهایی که روانشناسان از دیرباز برای رفاه فردی و جمعی ضروری میدانستند، در تضاد هستند و آنها را تضعیف میکنند.
این موارد شامل کمک به بهتر شدن دنیا، داشتن روابط صمیمی و پایدار، و تجربهی حس ارزشمندی و خودمختاری هستند.
علاوه بر این، اشاره کردیم که ACC بر پایهی فرضهایی بنا شده که قابل تردیدند، مثل دیدگاههایی دربارهی منفعتطلبی، رقابت، و رابطهی بین ثروت و خوشبختی.
هر چه روانشناسی بیشتر با رویکردهای پیچیده و دقیق به درک ACC و سایر نظامهای اقتصادی بپردازد، فرصت هیجانانگیز و ارزشمندی فراهم میشود:
روانشناسی میتواند از منظر منحصربهفرد خود، در توسعهی نظام اقتصادیای عادلانهتر، انسانیتر، پویاتر، و زیستمحیطیتر نقشآفرینی کند.
دیدگاه خود را بنویسید